«هیچکس هیچچیز نمیداند.» این جملهی مشهور فیلمنامهنویس سرشناس، ویلیام گلدمن، درباره موفقیت در هالیوود است. اما باز هم گاهی از خودمان میپرسیم مگر میشود؟ حتما جایی، کسی باید سرنخی دربارهی سازوکارهای سینما داشته باشد تا این حجم از فیلمهای ناموفق و سوالبرانگیز تولید نشود.
بازسازی فیلم «کلاغ» توسط استودیوی لاینزگیت، -فیلم کالت دهه ۱۹۹۰ که با بازی براندون لی فقید در آخرین حضور سینماییاش ماندگار شد- آخر هفته گذشته روی پرده رفت. نقدها در مجموع بسیار منفی بودند: امتیاز آن در راتنتومیتوز در حال حاضر ۲۰ درصد است، و تنها چند وبسایت بزرگ مانند ورایتی برایش نقد مثبت نوشتهاند، آنهم با جملاتی همچون «قابل تحمل». بدتر از این اما عملکرد تجاری فیلم بود که تنها ۴.۶ میلیون دلار در آمریکای شمالی فروخت. وضعیت در گیشهی بینالمللی قطعا بهتر نخواهد بود و این نشان میدهد که کمتر کسی برای این فیلم هیجانزده شده است.
آیا کسی این را پیشبینی نکرده بود؟ با این شدت خیر، زیرا نسخهی اصلی «کلاغ» که ۳۰ سال قبل منتشر شد، یک موفقیت غیرمنتظرهی ۱۰۰ میلیون دلاری بود و تاثیر فرهنگی آن بر نسل ایکس بر کسی پوشیده نیست. بنابراین، همانطور که یک بازاریاب ممکن است بگوید: «[برای آن] مخاطب و تقاضا وجود داشت.» اما نکته مهم این است که نسخهی اصلی همهی خواستههای شما را برآورده میکرد، در حالی که بازسازی جدید نه تنها چیزی به آن فیلم اضافه نمیکند، بلکه حتی بلد نیست همان ایدههای قدیمی را درست پیادهسازی کند.
- فیلمهایی مثل «فیوریوسا» قرار نیست صنعت هالیوود را نجات دهند
زیباییشناسی سیاه و طوفانی نسخهی اصلی، در اوج جنون گوتیک، جوانان آن دوره و زمانه را مبهوت کرد؛ در عین حال، مرگ تصادفی بازیگر اصلی در پروسهی تولید فیلم -آنهم در لحظهی فیلمبرداری صحنهی اعدام شخصیت خودش- تنها بر مرموز بودن و غمانگیز بودن آن پروژه افزود. بدون این تراژدی و عناصر گوتیک، دیگر چه چیزی باقی میماند؟ در همین راستا، بازسازی «کلاغ» به اثری معمولی دربارهی یک مرد که برای انتقام از جهان باقی بازگشته است تبدیل شد، و با توجه به نقدها، کاملا مشخص است که روپرت سندرز نتوانسته شخصیت اصلی را به یک ضدقهرمان کاریزماتیک برای عصر ما تبدیل کند.
علاوه بر این، روند تولید آنهم چندان مطابق برنامه -و ایدهآل- پیش نرفت. از زمانی که خبر تولید اقتباس جدید در سال ۲۰۰۸ اعلام شد، این پروژه به طور دیوانهواری بین نویسندگان و کارگردانان چرخید، و هر بار یک ستاره قرار بود این نقش را برعهده بگیرد، تعداد آنها به حدی زیاد بود که میتوانستند یک اتوبوس را پر کنند. (مارک والبرگ، بردلی کوپر، جیمز مکآوی، تام هیدلستون، لوک ایوانز و جیسون موموا از جمله ۱۲ نفر بودند که قبل از سندرز -یا در واقع پنجمین کارگردان پروژه- قرار بود در این فیلم بازی کنند. قرعه در نهایت به نام بیل اسکاشگورد افتاد.)
با این تاخیرها و بلاتکلیفیها، شکست فیلم اجتنابناپذیر به نظر میرسید، پس چرا هالیوود در ۱۶ سال گذشته ۵۰ میلیون دلار هزینه کرد -بدون احتساب هزینههای بازاریابی و توزیع- تا راهی برای ساخت و اکران آن پیدا کند؟ پاسخ، پیچیده اما گویا است و تعداد زیادی از شکستهای تجاری چشمگیر دیگر سال ۲۰۲۴ را در بر میگیرد.
اول، توجه داشته باشید که با وجود چندین اکران ناموفق، فروش فیلمهای امسال با اینکه درخشان نبوده اما افتضاح هم نیست، و چیزی بین درآمدهای تابستانی سالهای ۲۰۲۲ و ۲۰۲۳ قرار میگیرد. دو فیلم بهتر از آنچه که انتظار داشتیم عمل کردند و به نوعی منجی گیشه شدند: «درون و بیرون ۲» که احساس میشد پس از شکستهای اخیر پیکسار، ممکن است آنهم به سرنوشت تلخی دچار شود (که نشد)، و «ددپول و ولورین» که در روزهایی روی پرده رفت که به نظر میرسید همه از دنیای سینمایی مارول خستهاند. در کنار این دو، «گردبادها» عملکردی باورنکردنی داشت، اقتباس سینمایی کتاب «با ما تمام میشود» همه را غافلگیر کرد و فیلم ترسناک «لنگدراز» به فروشی رسید که حتی تحلیلگران خوشبین هم فکرش را نمیکردند.
اما فاجعه نیز به طور منظم رخ داده است، و آسان نیست که یک دلیل مشخص برای همهی این شکستها پیدا کنیم، خصوصا اینکه بسیاری از این فیلمها، عضوی از یک فرنچایز محبوب بودهاند یا از حضور ستارگان سرشناس بهره بردهاند. «کلاغ» یک دنباله/بازسازی بود، «مادام وب» که قرار بود بخشی از دنیای سینمایی مرد عنکبوتی سونی باشد، مورد تمسخر قرار گرفت، «آرگایل» با نقدهای منفی روبهرو شد و حتی نصف بودجهاش را جبران نکرد، «مرا به ماه پرواز ده» با حضور ستارگانی همچون اسکارلت جوهانسون و چنینگ تیتوم، هیچ نفروخت، و البته «فال گای» که امیلی بلانت و رایان گاسلینگ را داشت و فیلم خوشساختی هم بود، نتوانست نظر کسی را جلب کند.
و سپس به «بوردلندز» -یا همان «سرزمینهای مرزی» میرسیم، یک ماجراجویی علمی-تخیلی با بازی کیت بلانشت، با حسوحالی شبیه به «نگهبانان کهکشان»، و اقتباسی از یک سری بازی ویدیویی پرطرفدار. «هارولد و مداد رنگی بنفش»، نسخهی لایو اکشن یک کتاب مصور محبوب کودکانه و «افق: حماسه آمریکایی»، اثر وسترن بلاکباستری کوین کاستنر را هم به این فهرست اضافه کنید. تغییر ذائقهی مخاطبان شاید دلیل شکست تنها دو یا سه مورد از این فیلمها باشد، اما اگر هیچکدام از آثار این فهرستِ متنوع به موفقیت نرسیدند، هالیوود کجای راه را اشتباه رفته است؟ یعنی هیچکدام از این آثار پرزرقوبرق برای مخاطبان جذاب نبودهاند؟
سینماسکور (CinemaScore)، یک موسسه مطالعاتی که در حوزهی نظرسنجی فیلمها فعالیت دارد، در این زمینه اطلاعات جالبی ارائه میدهد. سینماسکور اغلب از کسانی که به سالنهای سینما قدم گذاشتهاند، میخواهد به فیلمی که دیدهاند نمره بدهند. این امتیاز، به تنهایی نشاندهندهی کیفیت یک فیلم نیست، اما به خوبی نشان میدهد که آیا مخاطبانِ فیلم آنچه را که به دنبالش بودند به دست آوردهاند یا خیر.
- چگونه نوستالژی به بزرگترین خطر برای سینما تبدیل شد؟
در میان آثار فوقالذکر، سه فیلم، «فال گای»، «مرا به ماه پرواز ده» و «هارولد و مداد رنگی بنفش» امتیاز خوب A- را کسب کردهاند، این بدان معناست که برای مخاطب عام راضیکننده هستند، با وجود این کمتر کسی برای تماشای آنها حاضر شده است به سینما برود. مشکل اینجاست که مخاطبان پس از دوران سخت همهگیری کووید-۱۹ هنوز به مرحلهای نرسیدهاند که به آثار جدید و اریجینال فرصت بدهند؛ از طرف دیگر، فیلمهای ضعیفی که از فرنچایزهای مشهور منتشر شده، آنها را ناامید کرده است. برای حل این مشکل، حداقل باید چند تابستان دیگر بگذرد و احتمالا در این مسیر، چندین فیلم دیگر هم شکست خواهند خورد.
فیلمهای دیگر امتیازات به مراتب ضعیفتری کسب کردهاند. مانند «کلاغ» و «افق» حماسه آمریکایی» که نمره B- دریافت کردهاند، و «مادام وب» که با امتیاز C+، افتضاح به حساب میآید و «بوردرلندز» که با D+، فاجعهترین نمره را دارد. به طور کلی، هر چیزی پایینتر از B+ مشکلساز است. بنابراین شکست فیلمی همچون «کلاغ» که حتی در جذب مخاطبانی که میخواستند آن را دوست داشته باشند ناموفق بوده است، چندان تعجبآور نیست.
«افق: حماسه آمریکایی»، پروژهای که کوین کاستنر چندین سال برای تولید آن زحمت کشید و هزینه کرد، در این میان وضعیت ویژهای دارد. او پس از احیای کارنامهی هنری خود با سریال «یلواستون»، دست به یک قمار بزرگ زد و یک حماسهی چند قسمتی بزرگ را با بودجهی شخصیاش تولید کرد، به این امید که طرفداران آن سریال به سینماها هجوم ببرند، اتفاقی که رخ نداد. احتمالا به این دلیل که او سریال مذکور را ناگهان ترک کرد! پس دلیل شکست فیلم مشخص است. ضمن اینکه فیلمهای ژانر وسترن سالهاست که دیگر نمیفروشند و مخاطب ندارند.
معضلات سه فیلم دیگر اما از جای دیگری سرچشمه میگیرد؛ آنها ایدههای آشکارا بدی هستند که البته به راحتی میتوان دلیل ساخته شدنشان را توجیه کرد. «کلاغ» سه دههی قبل محبوب بود، بنابراین طبق دیدگاه یک تهیهکنندهی هالیوودی: حالا زمانش فرار رسیده است تا آن را به سینماها بازگردانیم. (البته نیازی به گفتن نیست که آنها نتوانستند هیچکدام از ویژگیهای مثبت فیلم اصلی را بازگردانند.)
«مادام وب» در دنیای مرد عنکبوتی قرار میگیرد، و همهی مخاطبان، چیزهای مربوط به مرد عنکبوتی را دوست دارند. (به جز زمانهایی که متوجه میشوند فریب خوردهاند و این فیلمها نه تنها ارتباطی با مرد عنکبوتی ندارند، بله از نظر کیفیت ساخت، داستان و شخصیتپردازی مضحک و توهینآمیز هستند، مانند «موربیوس» که تبدیل به یک میم اینترنتی شد.) مجموعه بازی «بوردرلندز» تاکنون بیش از ۷۷ میلیون نسخه در جهان فروخته است، و قاعدتا طرفداران آن باید برای اقتباس سینماییاش هیجانزده باشند، این طور نیست؟ تنها مشکل این است که بازیدوستان، ترجیح میدهند بازی کنند تا یک نسخهی سینمایی غیروفادارانه و بیکیفیت از سری بازی محبوبشان را روی پرده ببینند.
- آیا فیلم «سرزمینهای مرزی» آیندهی آثار اقتباسی از بازیهای ویدیویی را نابود کرد؟
اکنون که این مقاله را میخوانید، شاید همهچیز به شکل دردناکی واضح به نظر برسد، در واقع نیازی به یک پیشگو نیست که حدس بزند این فیلمها ناموفق خواهند بود. اما برای صنعت بزرگی که این روزها با خطر کاهش محبوبیت فرنچایزهای پولساز و رونق سرویسهای استریم آنلاین دستوپنجه نرم میکند، اینکه آنها نمیتوانند ضعفهای این پروژههای پرخرج را ببینند، و اینکه نمیتوانند بازار را پیشبینی کنند، سوالبرانگیز است. گویی آنها میدانند که در حال تولید فیلمهای بد هستند اما نمیخواهند از این رویکرد دست بردارند، چون بر این باورند که احتمال فروش آثاری که برای مخاطبان آشنا به نظر میرسد، قطعا از یک فیلم اریجینال بیشتر خواهد بود.
استودیوی لاینزگیت با ۵۰ میلیون دلاری که صرف ساخت بازسازی «کلاغ» کرد، این فرصت را داشت تا دو الی پنج فیلم کوچک خلاقانه و جذاب تولید کند که هر کدامشان میتوانستند در گیشه، بهتر از «کلاغ» عمل کنند، و همان تاثیرگذاری فرهنگی را داشته باشند که نسخهی اصلی «کلاغ» ۳۰ سال قبل داشت. آنها حتی اگر نگاهی بدبینانه به سرمایهگذاری روی آثار جدید داشتند، بازهم در تئوری، احتمالا سوددهی آثار کوچکشان بیشتر بود.
چرا هالیوود به تولید انبوه فیلمهای ناموفق روی آورده است؟ احتمالا به این دلیل که به جای مخاطبان تصمیم میگیرد. صنعت سینما به جای اینکه به حرفها و انتقادات سینمادوستان گوش دهد، ساز خودش را میزند و با اینکه هر بار شکست میخورد، بازهم تغییر جهت نمیدهد. همانطور که در مقالهی «انیمیشن شرک ۵ و معضل دنبالههایی که هیچکس انتظارشان را نمیکشد» اشاره کردیم، سینمادوستان به صراحت به قدرتهای حاکم گفتهاند که ایدههای اریجینال و جسورانه میخواهند، اما هالیوود یک آشپزخانهی بسیار کند است که اغلب غذاهایی که میخواهید را با دستورالعملهای خاص خودش طبخ میکند، گاهی هم به کلی یک غذای دیگر روی میز شما میگذارد. اینگونه است که حالا گیج و سردرگم، گوشهی رستوران نشستهایم و از خود میپرسیم، مخاطب هدف این فیلمها چه کسانی است و چرا هالیوود انتظار دارد این فیلمهای ضعیف بفروشند؟ هالیوود اگر در رویکرد خود تغییری ایجاد نکند، روزهای بدتری را تجربه خواهد کرد و همیشه یک «درون و بیرون ۲» و «ددپول و ولورین» از راه نمیرسند که آن را نجات دهند.
منبع: telegraph