بر کسی پوشیده نیست که سهم زنان در جهان کمتر از مردان است. منظور از این سهم، سهم از اجتماع در عرصههای مختلف است. بله، امروز این سهم دارد کمی به سمت بیشتر بودن حرکت میکند اما هنوز با عدالت فاصله زیادی دارد. هنر و سینما هم از این قاعده مستثنا نیستند. در جهان هنر هم سهم زنان هنوز کمتر از مردان است و این یک پرسش تاریخی است. البته جهان توسعهیافته طبعاً از این لحاظ وضعیت بهتری نسبت به باقی قسمتهای جهان دارد اما در سینمای هالیوود هم جهان، هنوز مردانه یا بهتر است بگوییم تحت سلطه مردان است. طبیعتاً این درباره رشته بازیگری صدق نمیکند اما درباره فیلمسازی و میشود گفت تا حدی فیلمنامهنویسی صادق است و حتی درباره محتوای تولیدی. سینما هنوز زنان کارگردان مؤلف زیادی ندارد یا اگر دارد نامشان در جریان اصلی زیاد به گوش نمیرسد یا در جشنوارهها از قافله عقب میمانند. اگرچه سینمای جهان در سالهای اخیر با اقدامات گاهی حتی گلدرشت مثل انتخاب هیئت داوری تماماً زنانه برای جشنواره کن و جا باز کردن بیشتر برای زنان و قصههای زنانه، نمونه بارز و موفقش گرتا گرویگ و فیلم «باربی»، در حال جبران این نقصان است. با این حال، باز هم فاصله هنوز تا برقراری عدالت خیلی زیاد است. از لحاظ محتوایی، محتوای تولیدی هالیوود در سینما و تلویزیون تا پیش از آغاز قرن بیست و یکم عمدتاً مردانه یا بهتر است بگوییم پدرسالارانه بوده است. یعنی فیلمها و بهخصوص سریالهای با استانداردها و زاویه دید تحت سلطه پدرسالاری ساخته میشدند. این فضا در دهه شصت و بعد هفتاد میلادی با جنبشهای آزادیخوانه و فمنیستی تغییر مسیر داد، به طور ویژه روی سینما تأثیر عمده گذاشت و به مرور زمان به حوزه تلویزیون هم رسید. طبیعی بود که تلویزیون به عنوان رسانهای مردمیتر، دیرتر از هنجارهای اجتماعی پذیرفتهشده عمومی فاصله بگیرد و دست به ساختارشکنی بزند. اما در نهایت هر دو مدیوم کمکم به سوی تولید محتوای زنانه با تمرکز بر آزادی و دفاع از حقوق زنان حرکت کردند و حالا زنها در مقام کارگردان، خالق و تهیهکننده قرار میگرفتند. مفهومی به نام سریالهای زنانه میتوان گفت که محصول این دوره است.
منظور از سریال زنانه مجموعهای با شخصیت یا شخصیتهای اصلی زن است که طبعاً به مسائل زنان میپردازد. اینکه شخصیتهای اصلی یک سریال تماماً زنان باشند خود وضعیتی غیرمتعارف است؛ بنابراین، طبیعی است که این زنان هم غیرمتعارف باشند. غیرمتعارف به معنای غیرسنتی. همینکه شخصیت یا شخصیتهای اصلی مرد نیستند، یعنی قرار نیست از کلیشههای مردانه و در واقع تصویر کلیشهای که هالیوود از مردان به نمایش میگذارد یا میگذاشته، تبعیت کند. بنابراین، مدرن و ساختارشکنانه است. شاید منطق هیئت داوری تماماً زنانه هم همین بوده باشد؛ فقط باید مراقب بود از دام یک کلیشه به دام یک کلیشه دیگر نیفتیم. وضعیت پیچیدهای است. به هر حال، نمیتوان کتمان کرد که تا پیش از این نقطه، فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی امریکایی یا اصلاً زنان را بهکل نادیده میگرفتند، در حدی که اصلاً شخصیت اول به آنها نمیدادند، یا اگر به آنها میدان میدادند، در حال ساخت تصویری منفعل از زن بودند یا با نگاه مردانه زنان را توصیف میکردند و به تصویر میکشیدند. تمام زنان فمنیستی که در سینما و تلویزیون، فیلم یا سریال زنانه ساختند، در تلاش برای تغییر همین تصویر کلیشه و ارائه تصویری درستتر و واقعیتر از زنان بودهاند. در قرن بیستم، از اواخر دهه ۱۹۵۰ شاهد ساخت سریالها و مجموعههای زنانه با محوریت یک یا چند شخصیت اصلی زن هستیم.
اما اواخر دهه نود میلادی است که شبکه ساختارشکن اچبیاو سریال «جنسیت و شهر» را بر اساس نوشتههای یک یادداشتنویس و به تهیهکنندگی و بازیگری سارا جسیکا پارکر میسازد. دارن استار، خالق سریال با همکاری سارا جسیکا پارکر موفق میشوند یکی از اولین سریالهای زنانه به معنای واقعی ساختارشکن را با تمرکز بر زندگی چهار زن مستقل ساکن نیویورک بسازند و نقطهعطفی را در تاریخ تلویزیون رقم بزنند. سریال «جنسیت و شهر» سرآغاز موج تازهای از قصههای زنانه بود که آشکارا از تصویر زن سنتی بر صفحه تلویزیون فاصله میگیرد و نسل جدیدی از زنان را به جهان معرفی میکند. زنان مدرن با افکار و سبک زندگی مدرن. تا پیش از این، بهندرت قهرمان یا قهرمانان سریالها زنان هستند. سریال «جنسیت و شهر» هم نقطه آغاز و هم نقطه عطف سریالهای زنانه گروهی است که بر رابطه چند زن با هم و بر زندگی شخصی هر یک از آنها تمرکز دارد. این سریال با تمرکز بر فشن و زندگی شهری نیویورکی موفق شد مخاطبان زیادی را در سرتاسر جهان به خود جلب کند و بهسرعت تبدیل به اثر کلاسیک شود. امروز دیگر این سریال نوستالژی است و نوبت بازراهاندازیاش هم از سر گذشته است.
- ۳۵ زن تاثیرگذار تاریخ سینما؛ از جنیفر لارنس بازیگر تا پالین کیل منتقد
از بعد «جنسیت و شهر» است که خود اچبیاو و شبکههای دیگر به سمت تولید این شکل سریالهای زنانه با محوریت چند شخصیت اصلی زن که هر یک نماینده یک تیپ شخصیتی زنان در جامعه هستند اما نقطه اشتراکشان در استقلال فردی است، حرکت کردند. در دهه ۲۰۰۰ این جریان در تلویزیون غالب است. «کدبانوهای وامانده» هم یکی از سریالهای زنانه موفق همین دوره است. با ورود به دهه ۲۰۱۰ جریان ساختارشکنانه تر و هنجارشکنانهتر پیش میرود. حتی سریالهای دخترانه و زنانه متمرکز بر چند شخصیت هم فاصله زیادی از آن قالب اولیه میگیرند. ادبیات فرهنگی اجتماعی سیاسی عامه به کل تغییر پیدا میکند و دیگر حتی سریالی مثل «جنسیت و شهر» هم با استانداردهای امروز ضد زن به حساب میآید، گرچه هنوز جایگاه پیشگام خود را حفظ میکند. حالا با نزدیک شدن به پایان دهه ۲۰۱۰ و ورود به دهه ۲۰۲۰، روایت زنانه از حالت گروهی خارج میشود و به روایتهای فردی تبدیل میشود. درست است که «جنسیت و شهر»، «کدبانوهای وامانده» و امثالهم نماینده زنان دارای اندیشه و حقخواه و استقلالطلب شهری و خانگی هستند اما سریال «دختران» شبکه اچبیاو با همان فرمول «جنسیت و شهر» پا را فراتر از مرزها میگذارد و تمام کلیشهها را زیر و رو میکند.
کمی جلوتر سریالی مثل «فلیبگ» در واقع ادامه مسیر همان سریال «دختران» است اما روایت یک زن است. دیگر با گروهی از زنان مواجه نیستیم. البته «فلیبگ» یکی از پدیدههای منحصربهفرد تلویزیون است اما از همان فضای صادقانه و خودآگاهانه شخصیت اصلی با خودش و روایتش که از اساس برای یک زن کاری ساختارشکن محسوب میشود، تبعیت میکند و یک حرف را میزند. حق نسبت به بدن در تمام این سریالها از «جنسیت و شهر» تا «فلیبگ» مشترک است. اما سریالهایی که در بیست سال اخیر ساخته شدهاند، نزدیکی بیشتری با تصویر واقعی زنانه دارند. «جنسیت و شهر» و «کدبانوهای وامانده» در واقع از همان تصویر ایدهآل دیزنیوار زنانه پیروی میکنند؛ زنان خوشاندام کمر باریک که با وجود زیبایی و استقلال زنانه، غایت زندگیشان فقط در عشق و ازدواج خلاصه میشود.
بهترین سریالهای زنانه که باید ببینید
امروز مدیوم سریال و سینما در تلاش برای دور شدن از این تصویر تکبعدی کلیشهای است. البته تعداد جواهرات این چنینی در هر دو حوزه بسیار کم است؛ اثری که تبدیل به پدیده جهانی و ماندگار شود و در جریان فرهنگ عامه تحول ایجاد کند. از اواخر دهه نود میلادی تا به امروز تنها شاید بتوان ده سریال زنانه را برشمرد که هم آثار خوبی بودهاند و هم به شکلی ویژه جریانساز بودهاند. و جالب است که هر یک تنها اثر شاخص سازندگانشان به حساب میآیند. خالقان این سریالها بهخصوص کسانی مثل فیبی والر بریج و لینا دانم ظاهراً فقط همان یک کار خوب را در چنته داشتهاند و هر چه میدانستند و بلد بودند در همان یکی کاشتهاند و برداشت کردهاند. حتی این درباره خالق «جنسیت و شهر» هم صدق میکند. «دختران» که نسخه پیشرفته و حتی تا حدی کنایهای به «جنسیت و شهر» است، سالهاست از پایانش میگذرد.
دستکم در سالهای اخیر هنوز هیچ سریال بلند زنانهای به محبوبیت، موفقیت و جریانسازی «جنسیت و شهر»، «کدبانوهای وامانده» و «دختران» نرسیده است. مینی سریالهای زنانه موفقی بعضاً با اقتباس از رمان ساخته میشوند که تعداد آنها هم زیاد نیست. اما در سالهای اخیر اگر به دنبال یک سریال خوب زنانه باشیم، حتماً لابهلای همین مینی سریالها پیدا میکنیم. با این حال، تقریباً هیچ سریالی بلند یا کوتاهی به گرد پای «فلیبگ» نرسیده است. از میان سریالهای متمرکز بر یک شخصیت زن مثل «فلیبگ»، سریال «خدمتکار»، «خانم امریکا» و «گامبی وزیر» جزو معدود سریالهای خوب خوشساخت بودهاند. از میان سریالهای زنانه گروهی «دروغهای کوچک بزرگ» سر و صدا کرد که البته فصل دومش که صرفاً به خاطر استقبال خوب از فصل اول ساخته شد، به اندازه فصل اول قوی نبود. اینکه فصل دوم «فلیبگ» درست مثل فصل اولش قوی و تأثیرگذار بود، به همان پدیده بودنش برمیگردد. یک ژانر مشابه زن تنهای مصیبتدیده اما بامزه و باهوشِ «فلیبگ» را میتوان در سریالی مثل «خانم میزل شگفتانگیز» هم پیدا کرد که البته خودش هم دارد تبدیل به یک خردهژانر مستقل میشود؛ ژانر استندآپ کمدین زنانه. یکی از مهمترین سریالهای زنانه دهه ۲۰۱۰ «سرگذشت ندیمه» که هنوز پخشاش به پایان نرسیده است، به همان اندازه که در ابتدای امر شگفتانگیز بود، در ادامه رو به افول گذاشت اما همچنان به خاطر قصهای که روایت میکند، جزو مهمترین سریالهای زنانه تمام دوران هست و خواهد بود.
۱. جنسیت و شهر
- سال پخش: ۲۰۰۴-۱۹۹۸
- خالق: دارن استار
- بازیگران: سارا جسیکا پارکر، کیم کاترال، کریستین دیویس، سینتیا نیکسون، کریس نوث
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۷۰ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: در شش فصل این سریال شاهد زندگی چهار زن مجرد نیویورکی که یک حلقه دوستی را تشکیل میدهند، هستیم.
پخش «جنسیت و شهر» از سال ۱۹۹۸ شروع شد؛ بنابراین به لحاظ فنی بهترین سریال زنانه قرن بیست و یکم محسوب نمیشود. اما از آنجا که شروعش از اواخر قرن بیستم بود، پخشش در پنج سال اول قرن بیست و یکم ادامه داشت و آغازگر مسیری مشخص و منحصربهفرد در سریالهای زنانه بود، در این فهرست جای میگیرد. بهتر است به جای بهترین سریالهای زنانه قرن بیست و یکم بگوییم، بهترین سریالهای زنانه مدرن تا این مشکل فنی هم برطرف شود. «جنسیت و شهر» با هوشمندی سارا جسیکا پارکر که یکی از تهیهکنندگان این سریال است، با تبلیغات درست و استفاده از فشن به یک پدیده جهانی تبدیل شد. این سریال به دلیل محتوایش هنوز جزو ساختارشکنترین سریالهای تاریخ است، سریال زنانه که جای خود دارد. شاید امروز عدهای به آن تصویر بینقص زن خوشاندام که باید به وصال مرد بینقص برسد، خرده بگیرند و آن فضای غیرواقعی کفش و لباس مارکدار خریدن و همیشه در رستوارن و کافیشاپ غذا و کافی خوردن با حقوق یادداشتنویسی را زیر سؤال ببرند که به درستی این کار را میکنند، اما نمیتوان پیشرو بودن «جنسیت و شهر» را کتمان کرد.
سریال روی شخصیت کری متمرکز است؛ ابتدا به شیوه مستندنما قصه زندگی زنان نیویورکی را از زبان کری روایت میکند. کری یک یادداشتنویس است که در نشریهای ستونی به نام «جنسیت و شهر» دارد. او بر اساس اتفاقاتی که در زندگی شخصی و زندگی دوستان نزدیکش میافتد که عمدتاً زنان هستند و اگر مرد باشند دگرباشند، یادداشت مینویسد. یادداشتهای او مشخصاً به مسائل زنان مربوط است. زنان مدرن مجرد در مگاسیتی نیویورک که هر یک بی آنکه اشارهای به خانوادههای اصلیشان شود، دارای خانه و شغل هستند و تقریباً همه از لحاظ مالی و در کارشان موفق هستند. فقط کری کمی مشکلات مالی دارد که آن هم باعث نمیشود نتواند کفش و لباس مارکدار بخرد.
هر چهار شخصیت زن این سریال نماینده قشری از زنان در جامعه امریکا یا بهتر است بگوییم جامعه جهانی هستند. گرچه همه مدرن محسوب میشوند و آزاداندیش هستند اما درجه آزاداندیشیشان و طبعاً جنس شخصیتشان با هم فرق دارد. کری یک آزاداندیش متعادل است. شارلوت و میراندا محافظهکارترند و سامانتا آزاداندیش شاید بتوان گفت افراطی است. خود سریال قضاوتی نسبت به شخصیتهایش ندارد اما شخصیتها نسبت به هم قضاوتهایی دارند که همچون زندگی طبیعی است، اما به مرور زمان یاد میگیرند که یکدیگر را همانطور که هستند بپذیرند.
اگر خود زنان هم همچون جامعه بخواهد زنان هنجارشکن را قضاوت کند و در چارچوبهای تحمیلی خود جای دهد، پس زنان چگونه میخواهند به استقلال و برابریای که خواهان آن هستند و برای داشتن جامعهای سالم و برابر نیاز است، برسند. تأکید بر استقلال مالی، دوستی و حمایت زنانه، به تصویر کشیدن گفتوگوهای صادقانه زنانه که یک عادت زنانه محسوب میشود، حق نسبت به بدن از جمله از جمله مضامینی است که در «جنسیت و شهر» مطرح میشود، در صحنه فرهنگی هنری نیویورک در کنار مقادیر زیادی شوی فشن که همین آن را به سریالی جذاب و پرکشش تبدیل میکند. نیویورک و داغترین محافل و جذابیتهایش را بردارید، چهار زن را در آنچه بیشتر به یک فشن شو شباهت دارد، بگذارید و قصهای زنانه بگویید. چه راهی بهتر از این برای تبلیغ سریالی زنانه و رساندن پیامهای زنانه به جهان؟
«جنسیت و شهر» تقریباً شش فصل موفق داشت. میتوان ایرادهایی به فیلمنامه و کارگردانیاش گرفت؛ چون بخشی از خط سیر داستانی در بعضی موارد منطقی نیست و گاهی میتوان بوم را در قاب دید یا حتی سایه دوربین فیلمبرداری را بر صفحه نمایش لپتاپ کری. با این گافهای آشکار، این پرسش به ذهن میرسد که چرا برای سریال به این مهمی تا این اندازه سهلانگاری شده است؟ باگهای محتوایی که جای خود دارند. به همین خاطر از راتن تومیتوز از صد امتیاز هفتاد گرفته است. اما به هر حال پدیدهای تکرارنشدنی است که تأثیر خود را در روند رشد سریالهای زنانه گذاشت. البته در دنبالهسازی و بازراهاندازی چندان موفق نبود.
یک فیلم سینمایی بد و بعد یک دنباله سینمایی بدتر از این مجموعه بیرون آمد. و به تازگی هم یک سریال دیگر به نام «و درست به این شکل» (And Just Like That…) با همان شخصیتها و بازیگران اما بدون شخصیت سامانتا از اچبیاو مکس منتشر شد که قرار است نسخه بهروز همان «جنسیت و شهر» باشد و نزاکت سیاسی استاندارد امروز را داشته باشد، اما به دلایل آشکاری موفق نیست. با همان هدفی ساخته شده است که بسیاری از دنبالهها و بازراهاندازیها ساخته میشوند. جز این، یکی از محبوبترین شخصیتهای خودش و تاریخ سریالهای تلویزیونی را دیگر با خود ندارد که این نکته منفی آن است. به سیاق تمام این سریالهای زنانه، «جنسیت و شهر» هم یک شخصیت مرد جذاب با بازی کریس نوث داشت که با وجود تمام تصمیمات بد و آزاردهندهاش میتوان گفت محبوبترین شخصیت سریال و بدون شک یکی از محبوبترین شخصیتهای مرد تاریخ سریالهای تلویزیونی است. اینکه یک شخصیت مرد سریالی زنانه محبوبترین شخصیتش باشد هم در جای خودش عجیب و جالب است.
۲. کدبانوهای وامانده (Desperate Housewives)
- سال پخش: ۲۰۱۲-۲۰۰۴
- خالق: مارک چری
- بازیگران: تری هچر، فلیسیتی هافمن، مارسیا کراس، اوا لونگوریا، نیکولت شریدان، استیو کلپ، ریکاردو آنتونیو چاویرا، مارک مؤسس، آندریا بون، جس متکالفی، داگ ساوانت، آلفره وودارد
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۷۲ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: در هشت فصل این سریال شاهد زندگی چهار زن متأهل در حومهای خیالی در امریکا که یک حلقه دوستی را تشکیل میدهند، هستیم.
«کدبانوهای وامانده» ادامه منطقی «جنسیت و شهر» است. آن سریال زنان را در دهه سی زندگی و پیش از ازدواج به نمایش میگذارد و این یکی به سراغ زنان متأهل و صاحب فرزند میرود. دلیلی وجود دارد که دقیقاً همزمان با پایان «جنسیت و شهر»، شبکه ایبیسی سریال «کدبانوهای وامانده» یکی از پربینندهترین سریالهای جهان را پخش میکند. فرمول همان است. قصه زندگی چهار زن، یکی مو بلوند، یکی مو مشکی، یکی مو قرمز و این بار بر خلاف «جنسیت و شهر» یکی از ملیتی دیگر، لاتین، در یک مکان، این بار نه مگاسیتی نیویورک، که حومهای خیالی در امریکا. زنانی متأهل، خانهدار و دارای فرزند که با وجود ذهن باز و مدرن، بر خلاف زنان «جنسیت و شهر» از آشپزخانهشان استفاده میکنند. در قالب سنتی قرار میگیرند اما کار هم میکنند یا یاد میگیرند که باید کار کنند. به هر حال، تمام زنان آزاداندیش جهان مجرد و بدون فرزند نیستند و تمام زنان آزاداندیش جهان با خانهداری مشکل ندارند. گرچه تناقضی در این ترکیب دیده میشود، اما زنان دنیا از جمله زنان آزاداندیش دنیا فقط به زنان «جنسیت و شهر» محدود نمیشوند. اگر قرار است سینما و تلویزیون از زنان بگویند و قصههای زنانه روایت کنند، باید سراغ همه اقشار زنان بروند و «کدبانوهای وامانده» محصول این باور است.
«کدبانوهای وامانده» بیشتر قصهگو است. مشخصاً مضامین مرتبط با حقوق زنان را مطرح میکند که از بسیاری جهات مشابه «جنسیت و شهر» است. مثل تأکید بر دوستی و حمایت زنانه که در باور عمومی حملات زیادی به آن میشود. چرا که باور عمومی بر این است که زنان دوستان خوبی برای هم نمیتوانند باشند یا رفاقت مفهومی مردانه است. اگر هم چنین باشد که حتماً نیست، نتیجه تحمیل تفکر پدرسالاری است. این تفکر به زنان دیکته میکند که فقط مردان منافع و خوشی زنان را تأمین خواهند کرد. بنابراین، دوستی زنانه پتانسیل و ارزش سرمایهگذاری عاطفی را ندارد. اینکه زنان صرفاً به خاطر دوستی و نه منفعت در زندگی هم حضور داشته باشند و از هم حمایت کنند و اجتماع فعال و هدفمند داشته باشند، تصویری است که بدون شک رسانه میتواند به تقویت آن کمک کند.
«کدبانوهای وامانده»، «جنسیت و شهر» و امثالهم با چنین اهدافی ساخته میشوند. «کدبانوهای وامانده» با به تصویر کشیدن نسخه متفاوتی از زن خانهدار، کلیشه زن خانهدار را نشانه میگیرد. قرار است این زنها یاد بگیرند که چطور در کنار هم بمانند، برای دوستیهای هم ارزش قائل باشند و از ویژگیهای سمی روابط زنانه مثل رقابت مسموم مبتنی بر حسادت بر حذر باشند و صداقت و خلوص را تمرین کنند. قرار است کلیشه زن خانهدار/مادر معصوم در این سریال از بین برود و نشان داده شود که زنان هم رازهای مخوفی را با خود حمل میکنند و گاهی دست به خطاهای غیرقابل قبول از سوی جامعه میزنند. آن تصویر قدیسوار زن و مادر که هیچ خطایی از سوی او پذیرفتهشده نیست کنار میرود و وجهی انسانیتر و واقعیتر میگیرد.
میتوان همان ایراداتی که به «جنسیت و شهر» وارد میکنند، به «کدبانوهای وامانده» هم گرفت. گرچه این سریال بر خلاف اولی وارد ژانرهای مختلف میشود و کار دشوارتری را انجام میدهد. لابهلای قصههای عامهپسند حرفهای خودش را میزند و ابایی از به تصویر کشیدن زنان و ویژگیهای زنانه سمی هم ندارد. اتفاقاً با این کار به واقعیت نزدیکتر میشود. این گرد و غبار زمانه است که باعث میشود خیلیها به این سریالها خرده بگیرند. زبان جامعه و استانداردهای اخلاقی فرهنگیاش در این سالها عوض شده است، به همین خاطر، بعضی تصمیماتی که قصه و شخصیتپردازی این سریال گرفته شده، برای شهروند امروز دیگر قابل قبول نیست. اما شاید بهتر باشد هر اثری را با زمانه خودش بسنجیم و به کنه آنچه میخواهد، جز سرگرمکننده بودن، بهمان بگوید، بپردازیم.
۳. دختران (Girls)
- سال پخش: ۲۰۱۷-۲۰۱۲
- خالق: لینا دانم
- بازیگران: لینا دانم، الیسون ویلیامز، جمیما کرک، زوسیا مامت، آدام درایور، الکس کارپوفسکی، اندرو رنلز، جیک لیسی
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۸۹ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: در شش فصل این سریال شاهد زندگی چهار دختر جوان در نیویورک که یک حلقه دوستی را تشکیل میدهند، هستیم.
«دختران» به شکلی دیگر ادامه منطقی «جنسیت و شهر» است. در واقع پیشدرآمد آن است. اگر «جنسیت و شهر» زنان مجرد را در دهه سی زندگیشان به تصویر میکشد و «کدبانوهای وامانده» زنان متأهل را، «دختران» چنانچه از اسمش پیداست، حول محور چهار دختر جوان در دهه بیست زندگیشان در نیویورک میچرخد. «دختران» با اشاره مستقیم به «جنسیت و شهر» که سریال محبوب یکی از شخصیتهای قصه هم هست، در واقع یک جور کنایهای به آن سریال محبوب دهه ۲۰۰۰ است و در عین حال، قدم در همان مسیر میگذارد. اما این بار دیگر خیلی واقعیتر و جهانشمولتر و ملموستر.
«دختران» نه بر اساس مجموعه یادداشتهای یک روزنامهنگار که بر اساس تجربیات شخصی لینا دانم، خالق سریال که درسخوانده رشته هنر و فیلمسازی است، ساخته شده است. این سریال که باز هم اچبیاو را پشت خود دارد، بیش از تمام سریالهای زنانه پیش از خود مرزهای سریالهای تلویزیونی را رد و هنجارشکنی میکند، خیلی صریحتر و پیشروتر از «جنسیت و شهر». در «جنسیت و شهر» ما با زنانی مواجه هستیم که درگیر حفظ تصویر بینقص ظاهری خود به عنوان یک زن هستند، «دختران» چند قدم خودش را به واقعیت نزدیکتر میکند و یک خط قرمز بزرگ روی آن کلیشه تصویر بینقص زن به لحاظ ظاهری میکشد.
شخصیت اول سریال حنا با بازی لینا دانم دختری با مشکل اضافهوزن و چهرهای معمولی است که میخواهد نویسنده شود. سه دوست دختر دیگر دارد که هر یک نماینده تیپ خاصی از شخصیتهای زنان هستند. اینجا هم مثل «جنسیت و شهر» خبری از زنی از ملیت دیگر نیست. همه سفیدپوستاند و فقط یکی بلوند است. بقیه مومشکی محسوب میشوند. (این یکی از ایراداتی است که به هر دو سریال بر اساس استانداردهای امروز وارد است.) اما تفاوتهای شخصیتی دارند که تا حدی مبتنی بر همان فرمول «جنسیت و شهر» است.
حنا مثل کری نویسنده است اما به اندازه کری محافظهکار نیست و به اندازه دیگر شخصیت فیلم جسا که میتواند در دسته تیپ شخصیتی سامانتا قرار بگیرد، افراطی نیست. دو شخصیت دیگر مارنی و شوشانا که «جنسیت و شهر» سریال محبوبش است و شخصیت خودش را بر اساس شخصیتهای آن سریال تحلیل و دستهبندی میکند، به شارلوت و میراندا میتوانند نزدیک باشند اما در نهایت، نسخه امروزی، نسخه نسل هزارهای آنها هستند. «دختران» عامدانه از کلیشه دیزنیوار زن بیچاره در انتظار نجات و مرد شاهزاده سوار بر اسب سپید فاصله میگیرد. اگر «جنسیت و شهر» یک جهان خیالی از زنان نسل ایکس و قصههای عاشقانه و مصائب حرفهایشان در جهانی مردانه با قوانین پدرسالارانه را به نمایش میگذارد تا از حقوق زنان به عنوان انسان دارای حق دفاع کند، «دختران» با تصویری واقعیتر از دختران نسل هزاره حرفش را قویتر و صریحتر میزند.
از اهمیت دوستی و حمایت زنانه میگوید اما نسبت به مفهومش واقعگرایانهتر عمل میکند. روابط با جنس مخالف و نیاز به رابطه عاطفی اگرچه مثل هر انسان دیگری از اهمیت برخوردار است اما همه چیز در آن خلاصه نمیشود و جواب همه سؤالها را نمیدهد. حتی در رابطه با حق نسبت به بدن رویکردی فوق ساختارشکنانه را در پیش میگیرد. تلاش برای کشف هویت و رسیدن به استقلال فردی نه فقط به لحاظ مالی، بر خط داستانی این سریال حاکم است. ما شاهد رشد شخصیت اصلی از نقطه صفر تا مادر شدنش و نویسنده شدنش هستیم و این میان با قصهها و مصائب واقعی او و دوستانش همراه میشویم که بخشی از آنها از تجربیات شخصی نویسندهاش نشئت میگیرد و بخشی به تجربیات جهانی زنانه برمیگردد.
همه زنها از صمیمیتهای به ظاهر بی قید و شرط دهه بیست به بلوغ و پختگیِ انتخاب آنچه برای زندگیشان خوب است میرسند. این تجربه مختص دختران امریکایی نیست. شاید همه دختران جهان طعم خیانت از سمت دوست را نچشند اما این هم در عین شخصی بودن واقعی است، انسانی است. دلیل موفقیت سریال «دختران» و امروز محبوبتر بودنش نسبت به «جنسیت و شهر» در همین واقعی بودنش است. نگاه انسانیتر و مهربانتری نسبت به انسان دارد. گرچه از حقایق تلخ و ناگوار زندگی انسان میگوید. به طور ویژه اصرار دارد آن تصویر دروغین دختران دانشگاهی در فیلمها و سریالهای عامهپسند امریکایی را از بین ببرد.
لینا دانم با الهام از زندگی خودش برای خلق جهان سریال «دختران» آشکارا خودش را رواندرمانی میکند. او به کرات در طول سریال به مشکل اضافهوزنش اشاره میکند اما با نمایش راحت بودن با بدنش هم خودش را آنگونه که هست میپذیرد، هم یک پیام مهم به دختران دنیا میدهد؟ خودتان را هر طور که هستید بپذیرید و دوست داشته باشید. «دختران» دیگر دغدغه بینقص بودن را مثل زنان «جنسیت و شهر» ندارند. اینجا دختران حتماً لازم نیست از هر لحاظی، بهخصوص به لحاظ ظاهری بینقص باشند تا از سوی مردان پذیرفته شوند. اصلاً رسیدن به مردان لزوماً غایت همه آنها نیست. بر خلاف زنان «جنسیت و شهر»، دختران لنا دانم خانواده دارند که هر یک مصائب و مسائل خاص خودشان را دارند. دانم با به نمایش گذاشتن مشکلات نسل هزاره با خانوادههایشان هم به عنصر خانواده بها میدهد و هم تصویر به خودش خودشیفته نسل هزاره را به درستی زیر سؤال میبرد، بی آنکه خودش آنها را قضاوت کند. به شخصیتهای مردش بیشتر و عمیقتر میپردازد. با اینکه اینجا هم شخصیت آدم از همان فرمول شخصیت گنگ و غیر قابل پیشبینی اما عاشقپیشه مستر بیگ «جنسیت و شهر» تبعیت میکند، بیشتر در صحنه حضور دارد و بیشتر به انسان شبیه است تا یک شاهزاده دیزنی.
به همین خاطر است که «دختران» بیشتر و بهتر با مخاطبانش ارتباط برقرار میکند. لنا دانم پیش از «دختران» یک فیلم مستقل با دوست دیرینهاش جمیما کرک، بازیگر نقش شخصیت جسا، به نام «مبلمان ظریف» (Tiny Furniture) ساخته بود که آن هم به نظر بر اساس تجربیات شخصیاش است. هم فضای فیلم و هم شخصیت خودش در فیلم و هم شخصیت کرک شباهت زیادی به سریال «دختران» دارند. دانم بعد از «دختران» با وجود استقبال فراوانی که از کارش شد و تشویق و تحسینهای بیشماری که دریافت کرد، هنوز اثر شاخص دیگری نساخته است. تنها حضور مهمش در فیلم کوئنتین تارانتینو «روزی روزگاری در هالیوود» بود که نقش کوتاهی در آن داشت. جالب است که از میان چهار بازیگر دختر سریال «دختران» اتفاق خاصی در مسیر حرفهای هیچ کدامشان رخ نداد، اما آدام داریور که نقش شخصیت اصلی مرد را در این سریال بازی میکند، تبدیل به بازیگری پرکار و پرطرفدار شد. این هم نکته جالبی است که از یک سریال محبوب زنانه با چهار شخصیت اصلی زن زندگی حرفهای بازیگر مرد شخصیت اصلی مردش از این رو به آن رو شده است.
۴. سرگذشت ندیمه (The Handmaid’s Tale)
- سال پخش: ۲۰۱۷-
- خالق: بروس میلر
- بازیگران: الیزابت ماس، جوزف فاینز، ایوان استراهاوسکی، الکسیز بلدل، آن داود، مکس مینگلا، سمیرا وایلی، او.تی. فاگبنلی، مدلین بروئر، آماندا بروگل، اور کارادین، تاتیانا جونز، کریستن گوتاسکی
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۸۳ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: در پادآرمانشهری برآمده از دومین جنگ داخلی آمریکا یک جامعه تمامیتخواه، زنان با توان باروری را به عنوان ندیمه برای فرزندآوری به بردگی گرفته است.
«سرگذشت ندیمه» رادیکالترین سریال زنانه این فهرست است. این سریال بر اساس رمان مارگارت اتوود، جهانی خیالی را ترسیم میکند که برگرفته از یک ایده افراطی در واقعیت است. در این جهان باروری از بین رفته است و تنها عدهای از زنان قابلیت باروری دارند. حاکمانی تمامیتخواه که جایی قدرت را در دست گرفتهاند، بر این باورند که گناه زنان و دگرباشان و جامعه مدرن باعث از بین رفتن باروری، بنیان خانواده و اخلاق شده است و حالا باید با به اسارت گرفتن زنان بارور و تربیت آنها دوباره دنیایی اخلاقمدار به تعریف خودشان بسازند. با چه دستورالعملی؟ زنان بارور را وحشیانه از خانوادههایشان جدا میکنند، به یک شهر بهشدت حفاظتشده و امنیتی میآورند. شهری که فقط مردان برایش تصمیم میگیرند و زنانی که این باور مردانه را پذیرفتهاند، صرفاً در کنارشان خواهند بود. نه در مقام تصمیمگیرنده که حامی. زنان به اسارت گرفته شده هیچ حقی از خود ندارند و با شکنجه زیر نظر زنی سرسخت آموزش میبینند تا به عنوان خدمتکار با لباسهای یک شکل به رنگ قرمز به خانههای حاکمان شهر فرستاده شوند. آنجا با عملی همرده تجاوز با مشارکت همسران نابارور حاکمان صاحب فرزند میشوند. بعد از تولد، بچه از خدمتکاران گرفته و به همسران حاکمان سپرده میشود.
طبیعی است که یک قهرمان زن در این قصه وجود داشته باشد که خودش و زنان دیگر را از این وضعیت نجات دهد. جون آزبورن با بازی الیزابت ماس قهرمان این قصه دردناک است. در ابتدا نجات از این جهنم کاملاً دور از ذهن به نظر میرسد اما پافشاری و تلاش مفرط جون و تمام زنان همراهش در شهر خیالی گیلیاد حاکمان و زیردستانش را جان به لب میکند. پیام سریال «سرگذشت ندیمه» زیاد نیاز به تحلیل ندارد. این سریال با افراطیترین تصویر ظلم در حق زنان بر اساس رمان شاهکار اتوود موفق میشود از بزرگترین مصائب زنان بگوید که شاید در بسیاری از جوامع توسعهنیافته هنوز عادی به نظر برسد. اینکه آزادی زنان سرمنشاء فساد است، اینکه زنان صرفاً برای باروری و مادر بودن زاده شدهاند، اینکه چگونه میتوان از خاصیت انسانی یک جنسیت برای مقاصد قدرتطلبانه خود استفاده کرد، به نام مذهب و اخلاق، این نکته مهم را یادآوری میکند که تعصب و ذهن بسته و تفکر افراطی نسبت به زنان تا چه اندازه میتواند بستر ظلم و فساد را فراهم کند. کسانی که به نام جلوگیری از فساد انسانها را البته زنان را محدود میکنند، خود میتوانند فاسدترین باشند و دست به غیرانسانیترین کارها بزنند. «سرگذشت ندیمه» نهایت مصائب زدن بودن در جهانی تحت سلطه تفکر مردسالارنه را به تصویر میگذارد و مو بر اندام سیخ میکند.
البته سریال صرفاً در فصلهای ابتدایی قوی ظاهر شد و حرف خودش را زد. اما در ادامه برای بیرون آوردن زنان از این شرایط تبدیل به کلاف سردرگمی شد که خودش هم دیگر نمیداند چطور باید از هزارتوی پیچیدهای که ساخته است، خارج شود. ما هنوز نمیدانیم بر سر جون آزبورن و زنان اسیر در شهر گیلیاد چه خواهد آمد، یک فصل دیگر مانده تا بفهمیم سرنوشت این زنان چه میشود. اما تا اینجا جون و زنان همراهش موفق شدهاند با حمایت صد در صدی از هم و گذر از مصائب و موانعی بیشمار به سرزمین آزادی برسند. حالا باید به دنبال باز پس گرفتن بچههای خود باشند و این فقط از یک راه امکانپذیر است. اتحاد تمام زنان، نه فقط زنان همسو و همفکر. زنانی که پیش از این از تفکر مردانه حمایت میکردند اما حالا فهمیدهاند که حقیقت پیش کدام دسته است.
جون آزبورن (الیزابت ماس) یک انقلابی است. شرایط او با تمام قهرمانان زن این فهرست فرق دارد. او ناخواسته در شرایط جنگی قرار گرفته و مجبور است در طرفی که قدرت را در دست ندارد، مبارزه کند. جون در جنگی نابرابر در برابر ظالمانی که زن و گناهانش را عامل بلاهایی، مثل مشکلات زیستمحیطی و کاهش نرخ بارداری، میدانند که بر سر زمین آمده است، جانش را در دستانش میگیرد و به مبارزه با این غولها میرود.
کار او از تمام زنهای دیگری که میخواهند برای استقلال و هویت فردی و انسانی خود بجنگند، سختتر است. چرا که او همهی اینها را در جامعهای مدرن و پیشرفته داشته و ناجوانمردانه اسیر یک حکومت افراطی تمامیتخواه شده است که به نام خدا و کتاب مقدس قوانین بیرحمانهاش را با توسل به زور و وحشیگری به مردم و به طور ویژه زنها تحمیل میکند.
جون آزبورن در این فضای مخوف ساختهی ذهن مارگارت اتوود، نویسندهی کانادایی، باید برای نجات و پیدا کردن دخترش، که مأموران حکومتی موقع دستگیری او، از او جدا کردهاند و به خانوادهای از طبقهی بالا در گیلیاد منتقل کردهاند، تلاش کند. او هم همچون الکس تنها یک فکر دارد و آن محافظت از آیندهی در خطر دخترش است. او هم نمیخواهد دخترش در چنین محیط خشن و تاریکی بزرگ شود.
بر خلاف سایر قهرمانهای زن این فهرست، جون باید رهبری چندین و چند زن دیگر را به دست بگیرد که همچون او نمیتوانند شرایط جدید را بپذیرند و حاضر نیستند تن به این ظلم و خشونت بدهند، ولی همچون او قدرت و شهامت پیشروی را ندارند. بسیاری از این زنان در میانهی راه کم میآورند و خودشان را ار بین میبرند، بسیاری تن به ذلت میدهند و به خاطر آسیب روانیای که بهشان وارد شده، ترس وجودشان را فرا میگیرد و میمانند، چند نفری موفق به فرار میشوند اما جون به خاطر دخترش و زنان دیگر میماند تا به مبارزه ادامه دهد.
بارها در این مسیر شکست میخورد، دوباره اسیر میشود، شکنجه میشود، عاشق میشود و باز مادر میشود، یارانی پیدا میکند، اما تا آزادی کامل از پا نمینشیند. ابتدا عشق و غریزهی مادری، بعد میل به آزادی طبیعی انسانی، و در نهایت خشم از ظلم متجاوزگران جلاد او را تبدیل به یک مبارز انقلابی افراطی میکند که به جز رهایی به انتقام هم میاندیشد. بدیهی است که مظلوم در نهایت خود ظالم بعدی است. اما ما این قهرمان زن را دوست داریم، چرا که جسور است و انسان. این حس انتقامجویی هم از زیاده انسان بودن او نشأت میگیرد. قصهی جون با اینکه آزاد شده و به کانادا پناه برده است، هنوز ادامه دارد، چرا که هنوز دخترش را نجات نداده و هنوز انتقامش را از ظالمان نگرفته است.
۵. دروغهای کوچک بزرگ (Big Little Lies)
- سال پخش: ۲۰۱۹-۲۰۱۷
- خالق: دیوید ای کلی
- بازیگران: ریس ویترسپون، نیکول کیدمن، شیلین وودلی، الکساندر اسکارشگرد، ادام اسکات، زوئی کراویتز، جیمز توپر، جفری نردلینگ، لورا درن، لری سالیوان، سارا برنز، هانگ چائو، ایان آرمیتیج، کلن کلمن، دیوید مناهن، آیوی جرج
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۸۹ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: سریال داستان پنج زن متأهل و صاحب فرزند را در کالیفرنیا روایت میکند که زندگیهای مرفهشان به خاطر وقوع یک قتل به هم گره میخورد.
«دروغهای کوچک بزرگ» بر اساس رمانی پرفروش به همین نام نوشته لیان موریارتی روی موضوع مهم خشونت خانگی دست گذاشته است. این سریال نتیجه فعالیتهای ریس ویترسپون برای تبدیل رمانهای پرفروش زنانه به فیلم یا سریال است؛ همان کاری که زمانی کسی مثل سارا جسیکا پارکر کرد. «دروغهای کوچک بزرگ» باز هم کار دیگری از شبکه خوب اچبیاو محصول دورهای است که مینی سریالها به مدیوم محبوب مخاطبان سرگرمی تبدیل شدهاند. جامعه الیت امریکایی متوجه است که باید از ادبیات برای حوزه نمایش الهام بگیرد و از آنجا که توانایی تولید یک اقتباس خوب را هم دارد، ریسک میکند و به جای سریال بلند، سریال کوتاه میسازد. به هر حال، مخاطب جهان پرسرعت امروز که سریالش را روی گوشی هوشمندش از پلتفرمهای پخش آنلاین تماشا میکند، زیاد فرصت و حوصله تماشای سریال بلند را ندارد. زود میخواهد به نتیجه برسد و مینی سریال بهترین گزینه برای اوست. مخصوصاً اگر بعضی از بزرگترین ستارگان سینمای هالیوود را در خود داشته باشد.
مسلم است که حضور چهرهها در مدیوم تلویزیون جذابیت بیشتری برای مخاطبان دارد. چه بهتر که از این چهرهها برای روایت یک قصه مهم زنانه استفاده شود. البته «دروغهای کوچک بزرگ» به دلیل استقبال زیادی که از آن شد، حالا دیگر دارد تبدیل به یک سریال بلند میشود. فصل دومش با دو سال اختلاف از زمان پخش فصل اول با تمام بازیگران ستاره فصل اول به علاوه مریل استریپ ساخته شده و گویا فصل سومی هم در راه است. «دروغهای کوچک بزرگ» هم جزو سریالهای زنانه گروهی محسوب میشود. پنج زن که همه مادرند و در اجتماع کوچکشان به واسطه فرزندشان با هم رابطه دوستانه هم دارند، هر یک درگیر مشکلات خودشان هستند. همگی مرفهاند اما رازهایی را پشت آن نقاب لوکس با خود حمل میکنند. یک شخصیت با بازی نیکول کیدمن با خشونت خانگی از سوی همسرش مواجه است. در یک مهمانی با همسرش درگیر میشود و هر پنج زن دیگر بیمهابا به کمکش میشتابند و حالا یک قتل اتفاق میافتد.
گفته میشود که فقط زنها هستند که درد یکدیگر را میفهمند. بنابراین، فقط زن است که میداند و میفهمد معنای خشونت دیدن از سوی مرد (پدر، برادر یا همسر) چه میتواند باشد. به همین خاطر است که وقتی زنی در این موقعیت قرار میگیرد، زنهای دیگر گاهی حتی از صرفنظر از میزان نزدیکیشان به کمک هم میشتابند. یا دستکم این کاری است که پنج شخصیت زن سریال «دروغهای کوچک بزرگ» میکنند. حتی اگر لازم باشد به خاطرش دروغ بگویند. خط داستانی اصلی «دروغهای کوچک بزرگ» همین است و کافی است برای آنکه به یک سریال زنانه خوب و باارزش تبدیل شود. آمار و ارقام مربوط به میزان استقبال مخاطبان و منتقدان هم همین را میگوید. بماند که سریال به خاطر فیلمنامه، کارگردانی و بازیهای خوبش هم مورد ستایش قرار گرفته است. شاید عدهای به تصویر هیولاواری که از مردان به نمایش میگذارد، خرده بگیرند. اما مسئله تصویر هیولاوار هیچ مردی نیست. خشونت مردانه نتیجه یک بیماری روانی است که درباره شخصیت مرد این سریال هم صادق است و زنان زیادی در جهان از آن رنج میبرند.
۶. فلیبگ (Fleabag)
- سال پخش: ۲۰۱۹-۲۰۱۶
- خالق: فیبی والر-بریج
- بازیگران: فیبی والر-بریج، هیو اسکینر، شان کلیفورد، برت گلمن، بیل پترسون، الیویا کلمن، بن الدریج، جیمی دمتریو، جنی رینزفورد، هیو دنیس
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۱۰۰ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: یک زن جوان اهل لندن بعد از مرگ دوستش که کافهای را با او اداره میکرده، با مشکلات روحی و مالی دست و پنجه نرم میکند.
«فلیبگ» سریال زنانه به حساب میآید اما حتی میان سریالهای زنانه و تقریباً تمام سریالها، البته سریالهای کوتاه، یک پدیده به حساب میآید. امتیاز صد از صد راتن تومیتوزش خود گویای همهچیز است. دلیل این محبوبیت و موفقیت فیلمنامه شاهکار فیبی والر بریج است که بر اساس نمایشنامهای تکپرسوناژ نوشته خودش آن را نوشته است. خودش کارگردان سریال نیست اما نقش اول را بازی میکند. بازی خوب با آن دیوار چهارم شکستنها و حالات بامزه و صادقانه صورتش هم یکی دیگر از دلایل موفقیت این سریال است. اینجا خبر از گروه زنانه یا حتی دوستی دونفره زنانه هم نیست. در واقع، صحبت از خیانت یک دوست به دوست دیگر است. دو دوستی که جز رفاقت شریک کاری هم بودهاند و آشکارا جز هم کسی را در این دنیا نداشتند. این خلاف جهت تمام سریالهای زنانه این فهرست البته به جز «دختران» است. چون آنجا هم یک نیمچهخیانت دوست به دوست اتفاق میافتد.
دلیل ویژه بودن «فلیبگ» همین صداقت شخصیت اصلی در روایت گناه بزرگی است که در حق بهترین دوستش و مهمترین آدم زندگی بعد از مادرش، که حالا هر دو را از دست داده، کرده است. میگویند آدمهایی که آسیبپذیری و نقطه ضعفشان را در برابر دیگران به نمایش میگذارند، آدمهای دوستداشتنی و قویای هستند. شخصیت فیبی والر بریج در قصه شاهکار خودش که اسمی هم در سریال ندارد، به همین خاطر دوستداشتنی است. او در فقدان دوست و عذاب وجدانی که بابت گناهش احساس میکند، قدم به مسیری خودویرانگرانه اما خودشناسانه میگذرد. نزدیکترین آدمهای زندگیاش دیگر به او اعتماد ندارند و در واقع، پیش هیچکس محبوب نیست اما میلیونها نفر که او و قصهاش را تماشا کردهاند، عاشقانه دوستش دارند. چرا؟ چون با خودش و با ما صادق است. چرا این سریال در دسته سریالهای زنانه قرار میگیرد؟ نه فقط به این خاطر که شخصیت اولش زن است و درباره قصه زندگی یک زن است. به این خاطر که از اساس صداقت و اعتراف به گناه اگر هم از سوی زنی اتفاق بیفتد، باید در پستو پیش خدا یا نماینده خدا اتفاق بیفتد. اما درباره فلیبگ چشم تو چشم مخاطب نادیده اتفاق میافتد.
حق نسبت به بدن و اهمیت رابطه با خواهر و دفاع از حقوق زنان در برابر مردان نالایق نکات حاشیهای این سریال است که البته بینظیر است اما نقطه تمرکز آن نیست. روایت زنی امروزی، آگاه، باهوش و بامزه است که هیچ ابایی از بروز آسیبپذیریاش ندارد. رنج میکشد و رنجش را با تمام وجود نشانمان میدهد. این خود یک انقلاب زنانه است. این بد و خوب آدمی را نشان دادن، این پذیرش خیر و شر وجودی انسان، این را پیش از این شاید فقط در روایتهای مردانه دیده بودیم. زنان به طور مستقل به طور ویژه در مدیوم تلویزیون اجازه این اندازه خودویرانگری و خطاکاری را نداشتند. و آثاری همچون «فلیبگ» کلیشهای را به زیبایی و با قدرت زیر پا میگذارد که تاریخ تلویزیون را به بعد و قبل خود تقسیم میکند. باید از بیبیسی و فیبی والر بریج متشکر بود. «فلیبگ» قرار بود در همان یک فصل به پایان برسد. اما به دلیل استقبال گسترده و مثالزدنی از آن به فصل دوم هم رسید که با همان شخصیتها و یک شخصیت تازه، کشیش فوق جذاب، قصهای مستقل را روایت میکند.
- ۸ سریال کمدی برتر که زنان ساختهاند؛ از «فلیبگ» تا «عروسک روسی»
در فصل دوم فلیبگ بحران قبلی را پشت سر گذاشته و زندگی جدید و سالمی را شروع کرده است تا اینکه با یک عشق محال مواجه میشود. کم پیش میآید در چنین شرایطی هر دو فصل به یک اندازه خوب از آب دربیایند. با اینکه فصل اول شاهکار است، به فصل دوم هم هیچ ایرادی نمیشود گرفت. نه میتوان گفت از فصل اول بهتر است، نه میتوان ضعیفتر. اینجا وجه دیگری از شخصیت قوی، آگاه و مستقل زنانه در مواجهه با عشقی محال نشان داده میشود. میتوان گفت یکی از بهترین روابط عاشقانه تاریخ تلویزیون را در فصل دوم سریال «فلیبگ» میبینیم. من باب زنانه و در دفاع از حقوق زنان بودن این سریال همین بس که حتی شخصیت مرد هم با وجود امتناع از پذیرش عشق به خاطر کشیش بودن، مرد ایدهآل تمام زنهاست. مهربان، آگاه، صادق، خالص، عاشق، روشنفکر، بی تعصب، به طوری که باورت نمیشود این شخص بتواند کشیش باشد.
فیبی والر بریج با نمایش تصویری متفاوت از یک کشیش، نه آن تصویر متفاوتی که در سریال «پرنده خارزار» میبینیم (اگر اسمش را نشنیدهاید، گوگل کنید) یک کلیشه مهم دیگر را هم زیر پا میگذارد. این یک زن است که چنین کشیشی را خلق کرده و این پیام بزرگی برای جهان دارد. متأسفانه والر بریج بعد از «فلیبگ» هنوز اثر خارقالعاده دیگری نساخته است. فیلمنامه سریال محبوب «کشتن ایو» (Killing Eve) را نوشته است اما خب این کجا و آن کجا. خبر بد این است که او هم مثل لینا دانم شاید چون بر اساس تجربیات شخصی (خودش این را رد میکند) «فلیبگ» را ساخته، فعلاً قصهای برای روایت ندارد. خبر خوب این است که هر دو هنوز بسیار جواناند، هر دو از نسل هزارهاند و نسل هزاره به خاطر موقعیت خاصی که در میانه سنت و مدرنیتنه در آن قرار گرفته، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
۷. خانم میزل شگفتانگیز (The Marvelous Mrs. Maisel)
- سال پخش: ۲۰۲۳-۲۰۱۷
- خالق: ایمی شرمن-پالادینو
- بازیگران: ریچل بروزناهان، الکس بورستین، مایکل زیگن، مارین هینکل، تونی شالهوب، کوین پولاک
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۰ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: میج میزل یک زن خانهدار همهچیز تمام در شمال شهر نیویورک است که شوهرش سودای استندآپ کمدین شدن در سر دارد. اما بعد از خیانت همسرش، میج بر اثر یک اتفاق تازه متوجه استعدادهای خودش به عنوان استندآپ کمدین میشود.
ایمی شرمن-پالادینو یک سریال زنانه معروف و موفق دیگر به نام «دختران گیلمور» (Gilmore Girls) هم در کارنامهاش دارد اما انتخاب ما سریال زنانه موفق دیگرش «خانم میزل شگفتانگیز» است. این سریال جزو همان خردهژانر سریالهای استندآپ کمدینی است که چند نمونه نسبتاً خوب دیگر هم در سالهای اخیر داشته است اما «خانم میزل شگفتانگیز» با اختلاف از آنها بهتر و موفقتر است. مثلاً «هک» (Hacks) که پخش آن از سال ۲۰۲۱ شروع شده و یک دو فصل خوب را پشت سر گذاشت اما در فصل سوم چندان به قدرت دو فصل پیشین ظاهر نشده است. «هک» داستان یک زن استندآپ کمدین معروف پابهسنگذاشته را روایت میکند که در تلاش است خودش و کارش را با استانداردهای زمانهای متفاوت با دوران اوج او در جوانی تفاوت زیادی دارد، وفق دهد. اما «خانم میزل شگفتانگیز» درباره میج میزل زنی خانهدار و مادر دو فرزند است که نمونه یک زن کامل در چارچوب سنتی است.
داستان فیلم در اواخر دهه ۱۹۵۰ در نیویورک میگذرد. تصویر زن در این دوره از زن خانهدار و مادر فراتر نمیرود و میج میزل هم به خوبی در این چارچوب جا میگیرد. او به ظاهرش اهمیت میدهد. هرگز نمیگذارد همسرش چهره بهمریخته و غیرآراسته او را ببیند. آشپز خوبی است و دربست در خدمت آرزوها و رؤیاهای همسرش است. او به رؤیای خودش رسیده است؛ به زنان آن دوره دیکته شده که غایت رؤیاهایشان داشتن همسری خوب، خانهای زیبا، کمدی پر از لباس و بچه است. نه کم نه بیش. رؤیای شوهرش چیست؟ استندآپ کمدین شدن. کارش چیست؟ کاری دفتری، شرکتی که دوستش ندارد. اما متأسفانه در استندآپ کمدینی هم هیچ استعدادی ندارد و ما این را خیلی زود میفهمیم. به همان اندازه زود میفهمیم که او با منشی شرکت خانوادگیشان به همسر جوان و زیبا و همهچیزتمامش خیانت کرده است. چرا؟ چون در مقابل او احساس کمبود میکرده است.
میج بعد از شنیدن این خبر آشفته سر از همان کافهباری درمیآورد که همسرش میخواست در آن استندآپ کمدین شود. میج روی همان صحنه پشت میکروفون میرود و شروع میکند درباره وضعیت فعلیاش حرف زدن. او در همان قسمت اول سریال به یکباره از زنی شیک و همیشه آراسته به زنی با موهای خیس از باران و با لباس خواب در مکانی عمومی تبدیل میشود که بداهه و در لحظه زندگی خودش را با زبانی طنز برای یک مشت غریبه تعریف میکند. از آنجا که فوقالعاده باهوش و طناز است مخاطبانش را به قهقهه میاندازد و همانجا توسط یکی از کارکنان کافه کشف میشود. زنی سنبالاتر از او که هیچیک از ویژگیهای ظاهری زنی مثل میج را ندارد، از همه لحاظ نقطه مقابل اوست اما بلندپرواز است.
رابطه میج و سوزی خیلی زود شکل میگیرد و میج ترغیب میشود که استعداد استندآپ کمدینی دارد و حالا باید با کمک سوزی در حرفهای که تماماً تحت سلطه مردان است، برای خودش جایی پیدا کند. بدیهی است که مسیر سختی را در پیش داشته باشد. میج مجبور است تمام اطرافیان مهمتر از همه خانوادهاش را اول برای طلاق مجاب کند و بدتر از آن، باید برگردد به خانه پدری و با بچههایش آنجا زندگی کند. طلاق در این دوره برای یک زن، بهتر است بگوییم برای زنی از طبقه و خانواده میج مایه آبروریزی و شکست است. اتفاقی است که هرگز نباید بیفتد. بازگشت به خانه پدری که جای خود دارد. میج جز این باید کاری هم برای خودش دست و پا کند. مادرش مخالف است چون معتقد است مردها با زن شاغل و مستقل ازدواج نمیکنند. پدرش که استاد دانشگاه است و کمی روشنفکرتر اما با کار کردن میج موافق است. اما فقط با کار روزانهاش. کار شبانهاش که استندآپ کمدینی در کافههای شلوغ و پر از دود و تاریک مرکز شهر و پایین شهر است از نگاه هیچکس در شأن میج نیست. بنابراین، او مجبور است این بخشِ حالا مهم زندگیاش را از همه پنهان کند.
تمام ساختارشکنیهای سریال «خانم میزل شگفتانگیز» در همان فصل اول با سرعت زیاد اتفاق میافتد. میج حتی یک لحظه از تصمیمات مهم خلاق قاعدهای که گرفته است، پشیمان نمیشود. ضربهای که از خیانت همسرش به او وارد شد، باعث شد متوجه شود که حتی با وجود بینقص بودن و زن آرزوهای هر مردی بودن هم باز ممکن است برای کسی کافی نباشد. یا قدر شأن خودش را نبیند. بنابراین، چرا نباید قدم در مسیری بگذارد که به جای در خدمت رؤیای شوهر بودن رؤیای خودش را به حقیقت تبدیل کند. مهمترین پیام سریال «خانم میزل شگفتانگیز» برای تمام زنان دنیا همین است. البته میج آنفدر باهوش و باشعور هست که رابطه با همسرش را خوب و محترم نگه دارد. در واقع، هر دو این توانایی را دارند. با وجود تمام خطاهایی که در حق هم کردهاند. بیشتر جول شوهرش است که از از دست دادن همسر خوبش پشیمان است اما اجازه نمیدهد این پشیمانی به رابطهشان ضربه بزند.
ما در پنج فصل این سریال با میج میزل همراه میشویم که به همراه سوزی و البته با کمکهای معنوی یک استندآپ کمدین مرد استثنایی که با همتایان مرد خود زمین تا آسمان فرق دارد، مسیر سخت استندآپ کمدینی را طی میکند. او در این مسیر باید با خیلیها بجنگند تا بتواند اول خودش را به آنها و بعد به خودش ثابت کند. گاهی از سختی راه خسته میشود و میخواهد کارش را کنار بگذارد اما این سوزی است که در این لحظات به دادش میرسد و توانایی و ارزش او را به یادش میآورد. باز هم درس دیگری از دوستی و حمایت زنانه. اینجا مردان دستکم مردان نزدیک میج انسانهایی کوتهفکر نیستند. اصلاً مطلقاً سیاه یا مطلقاً سفید نیست. میج در خانوادهای تحصیلکرده بزرگ شده، بنابراین با مصائب زنان خانوادههای عامی دستکم در محیط خانه و خانواده مواجه نیست. اما بیرون خانه دیگر از این حمایت برخوردار نیست. از حمایت دوست مهم و معروفش بهره میبرد که این نشان از خوشبینی و صداقت سازندگان سریال دارد، اما در هر حال با موانعی مواجه است که برای عبور از آنها باید کفش آهنین به پا کند و میج این کار را میکند.
او قرار است شگفتانگیز باشد تا آینهای در برابر تمام زنهای، البته قوی و باهوشی، باشد که در زندگی زناشویی خود خیانت میبینند، طلاق میگیرند، تنها میشوند و باید زندگی خود را به تنهایی دوباره از سر بگیرند. و راز تبدیل شدن از زنی سنتی که فقط به امور خانه رسیدگی میکند، رؤیاهای شوهرش را رؤیای خودش میداند، هدف و سرمقصد نهاییاش در زندگی ازدواج و حفظ زندگی زناشویی است، به زنی مدرن که باید روی پاهای خودش بایستند و به تنهایی امور خودش و بچههایش را بگذراند، کار کردن و مستقل شدن به لحاظ اقتصادی است. البته میج به همین سادگی زندگیاش را رها نمیکند و برای برگرداندن همسرش تلاش میکند. اما وقتی میبیند قرار نیست خانهاش دوباره خانه شود، زانوی غم بغل نمیگیرد. با حفظ همان ظاهر زیبا و آراسته و شیک به دل جامعه میرود و با کمترین دستمزد شروع به کار میکند. او حمایت اقتصادی خانواده را دارد اما همین را هم خیلی زود از دست میدهد.
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. میج فقط قرار نیست روزمزد باشد و شغلی معمولی داشته باشد. جز اینکه حتی شغل روزمزدیاش را جدی میگیرد و توانایی و ذوق و سلیقهاش را در آن به کار میگیرد، به دنبال هدف بزرگترش که استندآپ کمدینی است هم میرود و تمام سختیهای مسیرش را به جان میخرد. خوشبختانه هم شانس دارد و هم حلقهی اطرافیانی امن و حمایتگر که به پیشبرد مسیر و هدفش به او کمک میکند. اما این میج است که در هر شرایطی ایمان و قدرت وجودیاش را از دست نمیدهد.
اعتماد به نفس و ذهن باز میج در کنار روحیهی شاد و ذات شیرین و مهربانش در جلب توجه و اعتماد دیگران به کمکش میآید، و زبان و روحیهی طنز و رندانهاش هم به کار شغلش میآید، هم ما که به عنوان قهرمان این قصهی شیرین و جذاب، مخاطب او هستیم، در سریالی که دربارهی کمدی استندآپ دههی ۱۹۵۰ امریکا و جامعهای است که هنوز زن را به عنوان هویتی مستقل بهخصوص در عرصهی سرگرمی تحت سلطهی مردانه نمیپذیرد، جز هر آنکه همچون خود میج ذهنی باز دارد و تفکری رو به جلو.
میج میزل نمونه بسیار خوبی برای تمام زنانی است که هدفی در زندگی ندارند و نمیدانند چگونه باید از بحرانهای فردی عبور کنند و در صورت به بنبست رسیدن ازدواج چه باید بکنند؛ یا زنانی که توانایی بروز استعدادهایشان و رسیدن به خودشکوفایی را ندارند. جز اینها، میج ترکیب بسیار خوبی از هوش، شوخطبعی، زیبایی، عزت نفس، اعتماد به نفس، انرژی و شادابی است؛ چیزی که در زنان اطرافمان کم میبینیم و نیاز داریم بیشتر ببینیم. او تنها عروسکی زیبا برای همسرش و کدبانویی خانهدار نیست، تواناییها و استعدادهایی دارد که اگر تا به امروز آنها را کشف نکرده، جامعه این فرصت را به او نداده است. جامعهای تحت سلطهی مردان که مردان ضعیفش، همچون همسر میج، زنی چون او را برنمیتابند. بنابراین شاید محکوم به تنهایی است یا دستکم شریکی که او را با تمام نقاط قوتش، نه فقط تاب بیاورد که تحسین کند و در راه رسیدن به اهداف و آرزوهایش کمکش کند.
۸. خانم امریکا (Mrs. America)
- سال پخش: ۲۰۲۰
- خالق: داهوی والر
- بازیگران: کیت بلانشت، رز بیرن، اوزو ادوبا، الیزابت بنکس، کایلی کارتر، آری گرینر، ملانی لینسکی، مارگو مارتیندال، جان اسلتری، جین تریپلهورن، تریسی آلمن، سارا پلسون
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۶ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: فعال اجتماعی محافظهکار فیلیس شلافلای، رهبری معترضان به جنبش برابری زنان و مردان را در دهه هفتاد میلادی را برعهده میگیرد.
خب نمیشود فهرستی از بهترین سریالهای زنانه تهیه کرد و همهشان در دفاع از اهداف جنبش فمنیستی باشند. باید یک صدای مخالف را هم شنید. مخصوصاً وقتی یک سریال خوب بخواهد این صدای مخالف را به گوشمان برساند و مخصوصاً وقتی کیت بلانشت نقش اول آن سریال را بازی کند. «خانم امریکا» از شبکه هولو در ادامه همان مینی سریالهایی است که از حضور یک چهره ستاره بیشترین بهره را میبرد. هم قصه خوبی را برای روایت انتخاب کرده و هم بازیگر چهره خوبی را برای نقش اولش انتخاب کرده است. این سریال مشخصاً درباره جنبش فمینیستی است اما با محوریت شخصیتی واقعی که مخالف اهداف و آرمانهای این جنبش است. همیشه باید دو سویه یک قصه را شنید و باور فیلیس شلفلی، زنی موافق نظام پدرسالارانه که همسر مردی بانفوذ است و از امتیاز مردان بانفوذ دور همسرش بهره میبرد، مخالف زنان فمنیست است.
او معتقد است جنبش فمنیستی با آرمانهای خودش دارد در حق بسیاری از زنانی که به نظام سنتی حاکم بر زناشویی باور دارند و نمیخواهند از آن خارج شود، ظلم میکند و آنها را نادیده میگیرد. به زبان ساده، او میگوید حق زنانی که دوست دارند در خانه بمانند، خانهداری کنند و بابت این کار از همسرانشان حقوق بگیرند، با فراگیر شدن جنبش فمنیستی و ورود آن به حوزه قانون حورده میشود. بنابراین، یکتنه در برابر جنبش سیاسی برای تصویب «اصلاحیه حقوق برابر» (The Equal Rights Amendment) یکی از سختترین جنگهای دهه ۱۹۷۰ میایستد.
اصلاحیه حقوق برابر که لایحه از سوی فعالان جنبش فمنیستی پیشنهاد شد، خواهان حقوق قانونی برابر برای همه شهروندان امریکا فارغ از جنسیتشان بود. این متمم خواهان پایان دادن به تمایز قانونی بین زن و مرد در طلاق، مالکیت، اشتغال و دیگر مسائل بود که ابتدا الیس پال و کریستال ایستمن آن را نوشتند و نخستین بار سال ۱۹۲۱ به کنگره امریکا ارائه شد. با اوج گرفتن جنبش زنان در آمریکا در دهه ۱۹۶۰، این متمم حمایت زیادی را به خود جلب کرد و مارتا گریفیت نماینده دموکرات ایالت میشیگان بار دیگر آن را در مجلس نمایندگان مطرح کرد. این متمم در ۱۹۷۱ به تصویب مجلس نمایندگان و در ۱۹۷۲ به تصویب سنای ایالات متحده رسید و بر اساس اصل پنجم قانون اساسی آمریکا برای تصویب نهایی به قوههای مقننه ایالتها ارسال شد.
کنگره در ابتدا مهلت ۲۲ مارس ۱۹۷۹ را برای تصویب نهایی این متمم از سوی قوههای مقننه ایالتها تعیین کرده بود. تا ۱۹۷۷ متمم به تصویب ۳۵ ایالت از ۳۸ ایالتی که برای تصویب به آن نیاز داشت رسید. با حمایت گسترده دو حزبی (از جمله هر دو حزب اصلی، هر دو مجلس کنگره و روسای جمهور نیکسون، کارتر و فورد) به نظر میرسید تصویب این متمم قطعی باشد، تا اینکه فیلیس شلفلی زنان محافظهکار را در مخالفت با آن بسیج کرد. این زنان استدلال میکردند که این متمم به ضرر زنان خانهدار است و باعث میشود زنان با پیوستن به ارتش حفاظتهایی چون نفقه را از دست بدهند، و گرایش مادران به دریافت حضانت فرزندان در پروندههای طلاق را از بین میبرد. فمینیستهای کارگری نیز بر این مبنا که حفاظت از زنان در قانون کار را از بین میبرد با این متمم مخالفت کردند. پنج ایالت (آیداهو، کنتاکی، نبراسکا، میسیسیپی و داکوتای جنوبی) به لغو تصویب این متمم رأی دادند. در ۱۹۷۸ کنگره رأی داد و رئیسجمهور کارتر امضا کرد که مهلت تصویب این متمم تا ۱۹۸۲ تمدید شود. قوه مقننه هیچ ایالت دیگری بین ۲۲ مارس ۱۹۷۹ تا ۳۰ ژوئن ۱۹۸۲ این متمم را به تصویب نرساند.
زنان زیادی در جهان هستند که معتقدند جنبش زنان دستکم با توجه با قوانین موجود و فرهنگ مردانه به ضرر زنان تمام خواهد شد. همانطور که شلفلی به آن باور داشت و کیت بلانشت به زیبایی نقش او را به عنوان زنی محافظهکار اما باهوش و قوی در سریال «خانم امریکا» بازی کرد. بسیاری از این زنان بر این باورند که آزادی جنسی به طور ویژه به ضرر زنان تمام میشود، تعهد مردان به ازدواج و زناشویی را از میان برمیدارد و به بنیان خانواده ضربه میزند. چرا که با وجود آزادی جنسی مردان دیگر نیازی به ازدواج نمیبینند. مگر آنکه شخصاً به تشکیل خانواده علاقه داشته باشند. بدون شک تمام زنان دنیا نمیخواهند بیرون خانه شاغل باشند، دوست دارند مادر باشند و خانهداری کنند. بنابراین، بخشی از قوانین پیشنهادی از سوی جنبش فمنیستی این پتانسیل را دارد که این حق زنان را ازشان بگیرد. به هر حال، استقلال مالی و داشتن حرفه شخصی در هیچ جهان زورکی نیست. قضاوت درباره اینکه کدامیک درست میگویند هم کار سختی است.
جنبشهای زنانه میخواهند زنان هم در اجتماع حق و مشارکت بیشتری داشته باشند و این به نفع جوامع خواهد بود. اما تکلیف آنها که جز این میخواهند چه میشود. یا زنان طبقه کارگری که بسیاری از قوانین موجود به نفعشان است. مسئله در نظر گرفتن تمام اقشار زنان در قانون است. این حرفی است که سریال «خانم امریکا» میخواهد بزند. بله، با همجنسان خود در میافتد و جلو یک اتفاق پیشرو را میگیرد اما همین کار او خود یک حرکت انقلابی زنانه است. همین که این زن، البته با بازی در زمین مردان، با همت و ثبات برای هدفش تلاش میکند و قانون هرچند مردسالارانه در رسیدن به هدفش به او کمک میکند، بوی استقلال میدهد. بوی هویت فردی، بوی اراده. بنابراین، زن محافظهکار یا آزاداندیش فرقی نمیکند، هدف به تصویر کشیدن زنانی است که منفعل نیستند و میتوانند الهامبخش و تأثیرگذار باشند، حتی تا این اندازه که جلو تصویب یک قانون را بگیرند، هرچند با کمک مردان قدرت. اگر فیلیس شلفلی حمایت مردان قدرت را نداشت، محال بود بتواند به هدفش برسد.
شاید انتخاب این سریال برای این فهرست که بیشتر شخصیتهای زنشان مدافع حقوق و برابری زنان هستند، کمی عجیب به نظر بیاید. اما شخصیت فیلیس شلفلی با بازی همچون همیشه درخشان کیت بلانشت نمونهی بارز ارادهی قوی، هدفگرایی، پشتکار، ایمان و عزم راسخ است، حتی با اینکه در مقابل زنانی قرار میگیرد که برای آزادی و حقوق برابر زنان مبارزه میکنند. او که با حقوق دگرباشها و حق سقط جنین هم مخالف بود، با استفاده از نفوذ سیاسی خانوادگیاش و لابی با صاحبان قدرت وقت، کمپین «مقابله با اصلاحیهی حقوق برابر» را راه انداخت و با تصویر بدترین سناریوهای ممکن در صورت تصویب این قانون و وضع برابری میان زن و مرد برای زنان محافظهکار و سنتی آن زمان جامعهی امریکایی در نهایت موفق شد هم به این زنان بقبولاند که نابرابری حقوق زن و مرد چندان چیز بدی هم نیست و هم جلو تصویب لایحهی مطرحشده از سوی فمنیستها را بگیرد.
اگرچه شاید جنبش او و باور او امروز چندان مورد پسند تفکر عمومی قرار نگیرد، اما آنچه این قهرمان زن را تبدیل به شخصیتی جذاب میکند، در وهله نخست مبارزه برای اعتقاد است و بعد تلاشی که برای رسیدن به هدفش میکند، حتی اگر ما هدف او را دوست نداشته باشیم. اعتماد به نفس و عزت نفس او، قدرتش در گفتوگو با مردان، بی آنکه به آنها باج بدهد یا از موضع ضعف در برابرشان برآید، (البته طبعاً مردانِ قدرت با زنی که برای منافع آنها بجنگد، سر دشمنی که ندارند هیچ، طبیعی است که برای رسیدن به هدفش به او کمک هم بکنند)، هوش اجتماعی و دانش سیاسیاش، همه و همه میتواند الگوی مناسبی برای تمام زنانی باشد که اهدافی بزرگ، هر چند مغایر با هدف خانم شلفلی، دارند. همیشه اهداف زنان فردی و مرتبط با زندگی خصوصیشان نیست، گاهی آنها اهداف بلندپروازانه دارند. میخواهند برای جامعه مؤثر و مفید واقع شوند. و فیلیس شلفلی میتواند به لحاظ شخصیتی و رفتاری نمونه خوبی باشد.
۹. گامبی وزیر (The Queen’s Gambit)
- سال پخش: ۲۰۲۰
- خالق: اسکات فرانک، آلن اسکات
- بازیگران: آنیا تیلور-جوی، بیل کمپ، موزس اینگرام، ایسلا جانستون، کریستین سیدل، ربکا روت، کلوئی پیری، اکمنجی ندیفورنین، ماریل هلر
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۶ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: یک نابغه شطرنج یتیم به نام بث هارمون از هشت تا بیست و دو سالگی تلاش میکند به بزرگترین شطرنج باز جهان شود. این در حالی است که با مشکلات عاطفی و وابستگی به مواد مخدر و الکل دست و پنجه نرم میکند.
«گامبی وزیر» یکی از محصولات موفق نتفلیکس سریال زنانه به حساب میآید اما لزوماً درباره جنبش زنانه و دفاع از حقوق زنان نیست. درباره دختری یتیم است که خانوادهای نسبتاً متمول او را به سرپرستی میگیرند. اما آنجا هم شانس داشتن یک خانواده خوب را ندارد. مرد خانواده خانه را ترک میکند و دخترک یتیم، بث هارمون میماند و مادرخوانده افسردهاش. این سریال هم در ادامه همان سریالهایی است که شخصیت اولشان زن است و این زنی باهوش و نابغه است. به همین خاطر زنانه به حساب میآید. چون بر خلاف معمول، یک مرد را در شخصیت اولش ندارد که با وجود تمام سختیها بر موانع غلبه کند و به هدفش برسد. جز این، تصویر زنی را که مردی بیمهر در کنار خودش دارد، به نمایش میگذارد. اینکه چطور چنین مردی و اصولاً آن شکل سنتی زندگی زناشویی جلو شکوفا شدن زنان را میگیرد. مادرخوانده بث هارمون میتوانست یک پیانیست خوب باشد اما مشکلات روحی تشدیدشده در یک زندگی بیعشق جلو این شکوفایی را میگیرد.
اما او زنی است که اجازه نمیدهد این افسردگی نبوغ دخترش را، دختری که حتی مال خودش نیست، از بین ببرد. بنابراین، با این دختر همراه میشود تا او به آنچه لایق آن است برسد. بث هارمون هم به نوبه خود تصویر کلیشهای دخترانه را از بین میبرد. او به دلیل آسیبهای روانی کودکی و البته نبوغ مشکل اعتیاد به الکل و مواد مخدر دارد اما نبوغش اجازه نمیدهد اینها جلو مسیر و سرنوشتش را بگیرد. بله، سریال تخیلی است، هم این بخشاش هم آن قهرمانی در روسیه پایانش، اما چنین چیزی ناممکن هم نیست. قرار است شاهد مسیر موفقیت دختری باشیم که با وجود تمام مصائبش روی کاغذ باید به خودویرانگری مطلق میرسید، اما هیچ چیز، نه این مشکلات و نه مردان رقیب بر سر راه، مانعی بر سر راهش نیستند. این سریال خوشساخت باز هم بر اساس یک رمان پرفروش (به همین نام نوشته والتر تویس) میتواند الگوی تمام دختران بااستعداد و نابغهای باشد که هر یک به دلایل مختلف توانایی پرواز ندارند. البته مشخصاً برای پرواز به یک مادر همراه، حمایت مالی و کمی هم اوتیسم نیاز دارند.
۱۰. خدمتکار (Maid)
- سال پخش: ۲۰۲۱
- خالق: مولی اسمیت متزلر
- بازیگران: مارگارت کوالی، نیک رابینسون، آنیکا نونی رز، تریسی ویلار، بیلی برک، اندی مکداول
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۴ از ۱۰۰
- خلاصه داستان: یک مادر جوان از خشونت همسرش فرار میکند و به عنوان خدمتکار خانه مشغول به کار میشود. حالا او برای تأمین مخارج و ساختن آیندهای روشن برای فرزندش مجبور است سخت تلاش کند.
یک مینی سریال زنانه خوب دیگر از نتفلیکس که بر اساس کتاب خاطرات استفانی لند به نام «خدمتکار: کار سخت، دستمزد پایین و اراده مادری برای زنده ماندن» ساخته شده است. تلاش هالیوود با سردمداری پلتفرم نتفلیکس بهخصوص در ده سال اخیر و به طور ویژه در دوران پساکرونا، برای تبدیل کردن رمانهای خوب و موفق به فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی، بهخصوص سریال، چون مخاطب گستردهتری هم دارد، یکی از دلایل موفقیت این سریالهاست. یک گروه قوی از عوامل پشت صحنه و جلو دوربین پشت یک رمان یا کتاب خاطرات خوب قرار میگیرند و نه فقط مخاطبان انگلیسیزبان خود که کل دنیا را تحت تأثیر قرار میدهند. ساخت مینی سریال بر اساس این کتابها در دورهای که دیگر مخاطبان حوزه سرگرمی به زندگی پرسرعت عادت دارند، اقدامی هوشمندانه هست.
مینی سریال موفق و دیدهشده «خدمتکار» یکی از این تلاشهای خوب در این راستاست. این سریال هم روی موضوع مهم خشونت خانگی و اعتیاد دست گذاشته است. سریال داستان مادر جوانی را روایت میکند که تقریباً خانواده درست و حسابی ندارد. نه او دارد نه همسرش. مادر دختر و مادر همسر مبتلا به اعتیادش هر دو سبک زندگی خطرناکی داشتهاند و این مستقیماً روی زندگی بچههایشان تأثیر گذاشته است. ناآگاهی از حقوق فردی، فقدان آموزش، اعتیاد و خشونت تنها بخشی از مشکلاتی است که این بچههای دیروز متحمل شدهاند. اما در همین شرایط این مادر جوان به خاطر خودش و فرزندش از شرایط خطرناک خانه، کابینی که به عنوان خانه از آن استفاده میکنند، فرار میکند، به پناهگاه زنان آسیبدیده از خشونت خانگی میرود و سعی میکند زندگی تازهای برای خودش و فرزندش بسازد. چگونه؟ با نظافت خانههای مردم و پایینترین سطح حقوق.
شخصیت اصلی قصه، الکس (مارگارت کوالی) از آن دسته قهرمانهای معصوم اما قوی در برابر ناملایمات زندگی است. هرچه زندگی بیرحمتر میشود الکس معصومانهتر از قبل به جنگش میرود. اینجا لزوماً بحث هدف فردی و پیدا کردن خود در جامعه مطرح نیست. الکس به تنهایی خود محکوم است. او در این جهان کسی را ندارد که بخواهد به او تکیه کند یا از حمایتهایش بهرهمند شود. و چون مادر است، فرصتی برای فکر کردن به خود را هم ندارد. این غریزهی مادری است که او را از محیط ناامن زندگیاش میراند و تنها، بیکس و بیپول به دل جامعه میفرستد.
پیشزمینه تربیتی درستی هم ندارد که بخواهد بر اساس آن درست و غلط زندگیاش را تشخیص دهد. به غریزه وارد رابطه شده است و به غریزه از همان رابطه فرار میکند و به غریزه میداند که باید از فرزندش محافظت کند. و تنها چون قربانی خشونت خانگی است میتواند یارانی را در اجتماع پیدا کند.
الکس تمام شرایط ناگوار و ناعادلانهای که ممکن است یک انسان و نه فقط یک زن را که در جامعه آسیبپذیرتر است، به نابودی کامل بکشاند دارد. با یک الکلی متعرض که از او بچهای دارد در کانتینر زندگی میکند، شغلی ندارد و شغل پارتنرش به دلیل الکلی بودن همیشه در معرض خطر است. سواد ندارد، هیچ تخصصی ندارد و مادری بیمسئولیت و پریشاناحوال دارد که هنرمندی بیکار است و دراگ و الکل را بیمهابا مصرف میکند.
- نقد مینیسریال «خدمتکار»؛ زنان، خشونت خانگی و الکلیسم
در چنین شرایطی مجبور است ارزانترین شغل را که نظافت خانهها آن هم به صورت دولتی است، قبول کند تا او و بچهاش فقط از گرسنگی نمیرند. الکس آواره میشود اما غرورش را فراموش نمیکند. و چه قوی، صبور و شریف در بدترین موقعیتها در دل میگرید اما خم نمیشود. او میخواهد مسئولیت زندگی و فرزندی را که به این جهان آورده اما در قبالش مسئولانه عمل نکرده است بپذیرد، و به این خاطر حاضر است هر کاری بکند. صبر او البته به اندازهای میرسد که گاهی حتی تو را عصبانی میکند. با خودت میگویی هر کس جای او بود دیگر در چنین شرایطی از کوره در میرفت و انتقامجویی میکرد، اما الکس فرشتهوار در برابر رفتارهای خصمانهی دیگران صبوری میکند، چرا که محتاج است و محتاج طلبکاری هم نیست. او درک خاصی نسبت به اطرافیانش که همه به نوعی چون خودش قربانی ظلم دیگری هستند دارد. البته جز پدرش که گویا او را عامل اصلی از هم پاشیدن خانواده میداند.
بنابرین مسئلهی الکس در ابتدا فقط بقاست که او برایش سخت میجنگد. تازه بعد از آنکه کمی روی پای خودش میایستد و از خطر دور میشود، میتواند روی هدف فردیاش که نویسندگی است، تمرکز کند. او در خانههای دیگران کار میکند، خطاهایی مرتکب میشود، به دلیل عادت به چرخهی خشونت دوباره به همان خانهی ناامن اولیه برمیگردد اما اینبار مصممتر از قبل از آن خانه بیرون میزند و نه فقط سخت کار میکند، بلکه تصمیم میگیرد هدفش را هم به طور جدی پیگیری کند.
قهرمان زن سریال «خدمتکار» الگوی خوبی برای تمام کسانی است که قربانی خشونت خانگیاند و به دلیل شرطی شدن هیچ روزنهی امیدی برای خروج از این وضعیت ندارند. او نمایندهی زنان از طبقهای است که به جز مشکلات اقتصادی، با اختلالات و آسیبهای متعدد روانی که خود نتیجهی فقر و فقدان آموزش درست است، عمدتاً در محیط و وضعیتی ناامن و متزلزل زندگی میکنند که جانشان را در معرض خطر قرار میدهد. و الکس در چنین شرایطی به محض آنکه احساس خطر میکند، آنقدر سالم و آگاه است که از آن فرار کند و آنقدر قدرت و اراده دارد که تلاش کند و برای فرار از آن مخمصه خودش را از منجلاب بیرون بکشاند؛ که لازمهاش کار کردن و مستقل شدن به لحاظ اقتصادی و البته نترسیدن و کم نیاوردن.
از آنجا که سریال بر اساس زندگی واقعی و خاطرات یک نویسنده ساخته شده است، میتوان باور کرد که حتی در شرایط ناگواری همچون الکس میتوان امید داشت، حرکت کرد و شرایط را تغییر داد. البته طبعاً کمک لازم است که در این مورد، نهادهای حامی خشونت خانگی و زنهایی که با الکس همذاتپنداری میکنند و توانایی و اتوریتهی کمک به او را دارند، نیروهای کمکی او هستند.
منبع: دیجیکالا مگ